مهدا جانمهدا جان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

برای گل دخترم

سرویس چوب

سلام دختر قشنگم دخترم رنگ اتاق شما تموم شد.یک عالمه عکس انداختم ولی با دوربین عکاسیه.آپلود نمیشه... سعی خودمو میکنم تا اونارو یه جوری بزارم تو وبلاگت قشنگم... دیروز سرویس چوب شمارو آوردن. با گوشی ازش عکس گرفتم.تا بتونم بزارمش. کمدو بوفه.کنجی میز ارایش تخت ...
18 بهمن 1391

نقاشی اتاق

سلام دخترم.خوبی قشنگم.ماه های آخر دیگه نمیزاری مامان شبا بخوابه... مدام لگداتو تو دنده های مامان میکوبی...! اون شب پاتو از رو شکم بابایی گرفته بود شما هم سریع پاتو جمع کردی... بابا کلی ذوق پاهاتو کرده بود که با دست گرفتتشون. قشنگم این عکسارو ببین... بلاخره تونستم حجم عکسارو کم کنم... برات عکس بابایی رو گذاشتم.بابایی وقتی که داشت دیوار شمارو رنگ میزد... اینم دست مامانی که بابایی رنگیش کرده! اینم یه عکس دیگه از بابای مهربونو دوست داشتنی عزیزم آتریسا جان این عکس عمو حسین.که دستش درد نکنه.خیلی تو این چند وقت اذیتش کردیم.کلی هم تو کارای رنگ آمیزی اتاق شما به بابایی کمک کردن. بابایی که حسابی خسته شده. ...
18 بهمن 1391

هفته 33

سلام دختر قشنگم خوبی عسلم؟ مامانو ببخش خیلی وقته برات چیزی ننوشته... درسته که نیومدم ولی تمام شبو روز به فکر شما هستم... فردا چهارشنبه شما میری تو هفته 33.مبارک باشه عزیزم.نمیدونی چقدر دلم میخواد زودتر این روزا بگذره زودتر بیای بغل مامان تا بتونم نوازشت کنم عزیزم. دلیل کم اومدنمم به خاطر کسلیا بی حالی هاییه که تازگیا پیدا کردم.روزا دیگه سختتر میگذره. ولی چون شما قراره بیای همه چیرو راحت تر میکنه برام. قشنگم تقریبا 3 هفته پیش مامان بزرگ با خاله اومدن اتاق شمارو مرتب کردن.کلی هم عکس انداختم.عکسارو آپلود میکنم برات میزارم.میام برات توضیح میدم پرنسس مامان. فعلا    بوس
18 بهمن 1391

سیسمونی

دختر قشنگم مامان بزرگ با خاله آزاده اومدن خونمون.زحمت کشیدن خونرو مرتب کردن.اتاق شمارو مرتب کردن. این عکسای اتاقو وسایل شماس.البته تا الان.آخه هنوز کامل نشده... اینو بابایی با بابا بزرگ درست کردن. دخترم اینارو بافته بودم برای روتختی... اما دیدم واسه جلوی در شما قشنگتره. قراره یکی دیگه.یه مدل دیگه برای روتختی شما ببافم ایشالله... دخترم اینارم خودم برات بافتم اینم دمپایی رو فرشی شماس.من که خیلی دوسشون دارم... این لباسو خاله فاطمه خریده این شبرنگارو هم بابا...
18 بهمن 1391

هفته 35

سلام خوشگل مامان خوبی عسلم دلم برات یه ذره شده قربونت بشم. خانومم شما الان 35 هفته ای.خدارو شکر خانوم دکتر هم از روند رشد شما راضی بود. خانوم دکتر نامه پذیرش بیمارستانم برامون نوشت که اگه یه وقت شما عجله داشتی زود بیای بغلم,زود برم بیمارستان. قشنگم تازگیا شما شیطون تر شدی.خیلی خودتو قلنبه میکنی.میدونم عزیزم جات کوچولو شده... 25 وقت دکتر دارم.اون موقع معلوم میشه شما دقیقا کی میای بغلمون... احتمالا ساکمو ببندم برم پیش مامان بزرگ.چون مامان دیگه تفلی تنبلی شده نمیتونه به خودش برسه.مامان زودرنجو کم طاقت شده.روزا برام دیر میگذره.دلم میخواد زودتر بیای بغلم. تا افسرده نشدم باید به داد خودم برسم,برم پیش خاله آزاده تا از تنهایی هم در ب...
18 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان وروووووووووووووجکم... این هفته های آخر اینقدر فشار میدی شکم مامانو.فکر کنم میخوای بیای بیروووووووون مامان جون عجله نکن خوشگل مامان.صبر کن حسابی تفلی بشی.قربونت بشم الهیییییییییییی... ...
18 بهمن 1391

خاطرات یلدا

سلام دختر خوشگل من خوبی؟ فدای تو بشم عزیز وروجکم... عسلم دل منو بابایی برات یه ذره شده... داریم لحظه شماری میکنیم بیای بغلمون نازنین دخترم.عزیزم به سلامتی شما داری کم کم پا میزاری توی ٩ ماه.قراره از این به بعد هرلحظه منتظر اومدن شما باشیم.من که میخوام حسابی تفلی بشی بعد بیای بغلم... مامان جونم بلاخره برات یه سری عکسارو آپلود کردم. این عکسای شب یلداست.عمه نرگس همرو دعوت کرده بود خونشون. دخترم عکس ها از سمت راست آقا مسعود.همسر عمه نرگسه.بابای نگار دختر عمه ی شما. پسر عمو مهدی که سوری که قرار بود بده و خودش میدونرو پیچونده... عمو حسین و تنها عموی شما. بابایی نازو مهربون شما. و مامان بزرگ عزیز شما. مامان ج...
10 بهمن 1391
1